کد خبر 957893
تاریخ انتشار: ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۸ - ۱۲:۴۶
ایران و افغانستان

هربار وقتی از سفری به ایران برمی‌گردم، دوست دارم سر فروبی‌افکنم و برخاک سرزمینم بوسه‌ای بی‌افشانم. این اولین‌بار بود که چنین حسی نداشتم. برعکس، پاره‌ای از تنم را جا گذاشته بودم پشت خطوط مرزی...

به گزارش مشرق، «…حالا هرکس از وضع افغانستان می‌پرسد، یاد گرفته‌ام که مثل کارشناسان رسمی جواب دهم. اگر از وضع اقتصادی بپرسند می‌گویم که با همه پس‌ماندگی، اما به‌دلیل فقدان زیرساخت‌های مخل پیشرفت و دیوان‌سالاری مهارنشدنی، این احتمال وجود دارد که افغانستانی‌ها با یک مدیریت کارآمد و عزم ملی ۳۰ ساله از ما پیش بیفتند... بعد هم کمی راجع‌به مساله ملت‌سازی حرف می‌زنم و توضیح می‌دهم که ما شاید صد سال از آنها جلوتر باشیم... اما این فاصله‌ آنها با ماست... فاصله‌ ما با آنها چقدر است؟! شاید بپرسی مگر این دو فاصله با هم توفیر دارند؟ ۳۰ سال فاصله اقتصادی و ۱۰۰ سال فاصله‌ اجتماعی، چه از این سو، چه از آن‌سو... چه تفاوتی دارد؟ بگذار ساده بگویم، -نه مثل کارشناس رسمی- که شاید فاصله‌ آنها با ما اینقدر زیاد باشد، اما فاصله‌ ما با آنها بسیار کم است، زیر ۵ سال...»

«هربار وقتی از سفری به ایران برمی‌گردم، دوست دارم سر فروبی‌افکنم و برخاک سرزمینم بوسه‌ای بی‌افشانم. این اولین‌بار بود که چنین حسی نداشتم. برعکس، پاره‌ای از تنم را جا گذاشته بودم پشت خطوط مرزی، خطوط بی‌راه و بی‌روح مرزی. خطوط «مید این بریطانیای کبیر»! پاره از از نگاه من، مانده بود در نگاه دختر هشت ماهه… بلاکش هندوکش...»

بیشتر بخوانیم:

جناب عراق‌چی! اینها بیشتر از تو ایرانی‌اند

قالپاق دزدی، شرف دارد به این کار

آخرین موضع عراقچی درباره مهاجران افغان

این جملات و این احساسات برای کتابخوان‌ها آشناست آنجا که رضا امیرخانی از سفر طولانی و همراه با خانواده‌اش به افغانستان نوشت. آنجا که در «جانستان کابلستان» دل‌مان رفت برای دوستان افغانستانی‌مان و دل‌مان خواست که سفری داشته باشیم به هرات و کابل و مزار شریف تا خودمان هم ببینیم همه آن میهمان‌نوازی‌ها را. اینها را گفتیم تا برسیم به اتفاق عجیب این روزها. خبر کوتاه است و عجیب، آنقدر عجیب که فکر می‌کنی اشتباه شنیده‌ای و باید باز تامل کنی برای شنیدن همین چند کلمه‌ای که باعث تلنگر جدی شد به همه کسانی که آن را شنیدند.

«وقتی تحریم‌های آمریکا اثر کند منابع مالی ما محدود شود و فروش نفت ایران به صفر برسد که البته این اتفاق نمی‌افتد ما مجبور هستیم که سیاست‌های ویژه‌ای برای اقتصاد خود اعمال کنیم و ممکن است در یک‌جا به یک نقطه‌ای برسیم که نتوانیم این هزینه‌ها را ادامه دهیم و در آن صورت ممکن است از خواهران و برادران افغانستانی خود بخواهیم ایران را ترک کنند.» این چند جمله را سیدعباس عراقچی، معاون سیاسی وزیر امور خارجه در برنامه زنده تلویزیونی گفت و همین چند کلمه باعث شد تا هشتگ «افغانستان جان ایران» فضای مجازی را پر کند. البته اندک موافقان عراقچی هم می‌گویند همه کشورها در چنین شرایط تحریمی، از چنین مدل اهرم‌هایی استفاده می‌کند. اما واقعیت امر این است که ۴۰ سال پیش در این کشور انقلابی به پا شد که دیگر ایران در زمینه برقراری عدالت و اخلاق با دیگر نقاط دیگر دنیا مقایسه نشود و آرمانی به نام اسلام و آرمانشهری به نام جمهوری اسلامی، معیار مقایسه قرار گیرد.

کافی است که این دو شاخص را معیار قرار دهیم تا عمق اظهارات شرمسارانه عراقچی را درک کنیم. این چند روز خیلی‌ها حرف زدند و گفتند از افغانستان، اما در این گزارش می‌خواهیم بگوییم از اهالی فرهنگ، از شعرا، از نویسنده‌ها و از کسانی که چندین و چند سال است، کنار و همراه ما بنای فرهنگ اسلامی را می‌سازند. کافی است کنارشان باشی و بگویی درددلی کنند و اگر گله‌ای دارند بازگو کنند، اما همیشه نجابت می‌کنند و از مهربانی ایرانی‌ها می‌گویند. اینکه از دوستان ایرانی‌شان ممنون هستند و گلایه‌ای ندارند. این نجابت مردمان سرزمینی است که از ما و فرهنگ‌مان جدا نیستند و به قول دوستی حتی اگر این اتفاق بخواهد بیفتد مردم نخواهند گذاشت که جان‌شان از آنها جدا شود. آنچه می‌خوانید تنها بخشی از نوآوری‌ها و رشد فرهنگی مردان و زنان افغانستانی برای ایران و ایرانی است.

«اخراج مهاجران»؛ شمشیر داموکلس؟

در هرات به دنیا آمده، اما به قول خودش ایران برایش وطنی است دوباره. از سال ۶۳ به ایران آمده و الان استاد دانشگاه است و زندگی در ایران با سه فرزندش را دوست دارد. کاظمی مجموعه شعرهای زیادی را به چاپ رسانده است و یک دوره دبیر جشنواره شعر فجر هم بوده است.

جلسات نیمه‌رمضان با رهبری هم یک پای ثابتش دوستان افغانستانی هستند، محمدکاظم کاظمی هم به قول خودش مشتاق این جلسات و گپ‌وگفتی است که با رهبری دارد. خودش روایت می‌کند در یکی از جلسات، زمان افطار شاعران دور رهبری بودند و او هنوز به نزدیک ایشان نرسیده بود که آقا او را می‌بیند و احوالپرسی می‌کند. نزدیک که می‌شود، ایشان می‌گوید: «من رمان شوکران در ساتگین سرخ را خواندم. رمان خوبی بود. به رئیس‌جمهورتان هم گفتم! این دفعه که آمده بود. گفت انگار نویسنده را پیدا کردند و از احوالش خبر دارند.» کاظمی در جواب می‌گوید: «بله آقا. کار حسین فخری است. داستان زمان کمونیست‌هاست.» آقا تاکید می‌کنند که رمان را خوانده است. کاظمی ادامه می‌دهد و به‌خاطر اتفاقات اخیری که در حوزه مهاجران افتاده است، تشکر می‌کند؛ ثبت‌نام دانش‌آموزان افغانستانی و مسائل دیگر. آقا می‌گوید: «ما شما را دوست داریم. مربوط به حالا هم نیست.

از جوانی که در مشهد بودیم و با دوستان افغانستانی فعالیت می‌کردیم، شماها را دوست داشتیم.» کاظمی معتقد است: «امروز و با تغییر شرایط فرهنگی و ارتباطات دو کشور، باید تصوراتی را که از قبل برای جدایی ادبیات ایران و افغانستان وجود داشت کنار بگذاریم و به سمتی برویم که دیگر شعر ایران و شعر افغانستان نداشته باشیم و شعر فارسی داشته باشیم. هر اتفاقی که در ادبیات فارسی می‌افتد، در همه قلمرو این زبان ملموس و محسوس است. به‌طور مثال اگر در ایران جریانی مانند غزل پیشگام و ساختارشکن راه می‌افتد، در افغانستان هم انعکاس خود را نشان می‌دهد.»

محمد کاظم کاظمی در صفحه شخصی‌اش درباره این اتفاق و حرف‌های عراقچی نوشت: «به نظر من به این سخنان (که البته ایشان می‌کوشیدند آن را به نرم‌ترین لحن ممکن بیان کنند و حداقل از بابت لحن، باید قدردان ایشان بود) از چند منظر می‌شود نگریست؛ هم از جهت آماری؛ هم از جهت پیوندهای اجتماعی، خانوادگی و اقتصادی مهاجران با کشور میزبان و هم از جهت منافع استراتژیک و درازمدت کشور ایران در این خصوص. به اینها بیفزایید «خون‌شریکی» این دو ملت و جنگیدن و شهادت در سنگرهای همدیگر را، درحالی که خون شهدای مدافع حرم هنوز خشک نشده است. ولی آنچه من در اینجا می‌خواهم به آن اشاره کنم، فشاری است که اثرات روانی این سخن ایشان از هر دو جانب، بر جامعه مهاجر می‌آورد؛ هم افزودن بر فرسایش روحی درازمدت این مردم و هم تحریک ناخواسته گروهی از مردم جامعه میزبان، هرچند از آن سو نیز ما حمایت‌های بسیاری از سوی دوستان ایرانی نسبت به مهاجران دیدیم.

آنچه در این میان دردناک است، این است که این مردمی که قریب به سه یا چهار دهه است در تنگنا و سختی بوده‌اند، باز دستمایه رفع چالش‌های منطقه‌ای شوند. دوست دارم خوش‌بین باشم و سخنان جناب عراقچی را حمل بر این نکنم که ما باز هم نقش اهرم فشار یافته‌ایم. ولی سخنان دیگری که پیش از این هم در چنین مواردی گفته شده است، با این خوش‌بینی من می‌ستیزد. مثلاً باری یکی از دیپلمات‌های جمهوری اسلامی ایران هم گفت که اگر پارلمان افغانستان فلان پیمان را با فلان کشور امضا کند، ما مهاجران را اخراج خواهیم کرد. باری دیگر یکی از مقامات درمورد قضیه آب هیرمند و هریرود، از مهاجران به‌عنوان یکی از ابزارها فشار آوردن بر دولت افغانستان اسم برد. در چند مورد در تبلیغات انتخاباتی ریاست‌جمهوری، اخراج مهاجران به‌عنوان یک راه‌حل مشکلات اقتصادی نام برده شد. در مجموع ما شاهد بوده‌ایم که «اخراج مهاجران» شمشیر داموکلس بوده است برای نگه‌داشتن بر سر مخالفان، در منازعات منطقه‌ای یا بین‌المللی.

ولی به‌راستی این عادلانه و منصفانه است مهاجرانی که قریب به ۴۰ سال است انواع دشواری‌ها و تنگناها را به دلایل گوناگون تحمل کرده‌اند، همواره یا شمشیر داموکلس اخراج را روی سر خود حس کنند، یا خود به شمشیری برای دیگران بدل شوند؟ آن هم در حالی که جامعه مهاجر در ایجاد این وضعیت تقصیری ندارد، جز اینکه در چنبره یک سلسله مناسبات و شرایط دشوار منطقه‌ای و بین‌المللی در این بازی بزرگ جدید جهانی گیر افتاده است.»

به‌رغم این همه دوست باز هم تنهاییم در جهان

شعرهایش سراسر احساس است و به معنای واقعی کلمه شعرش شریف است، چندی پیش در مصاحبه‌ای با «فرهیختگان»، در تعریف خودش گفت: «من متولد ایران هستم. در مهاجرت وقتی در کشوری که به آن پناهنده شده‌ای به دنیا می‌آیی، آنجا تبدیل به کشورت می‌شود و وقتی به کشور خودت می‌روی احساس غربت می‌کنی. در هر حال هر جا بروی احساس غربت می‌کنی. در اصل می‌توان‌گفت ما به‌گونه‌ای بی‌وطن هستیم. شاید آدم خیلی در بچگی متوجه این مساله نشود. چون ما با این لهجه و زبان بزرگ شده‌ایم و در مدرسه هم با این زبان حرف زده‌ایم، گرچه لهجه خودمان فارسی بوده، ولی همیشه یک غربتی با آدم همراه هست، زمانی که می‌خواهی شناسنامه بگیری یا در مدرسه کارت بگیری. وطن در اکثر شعرهایم وجود دارد. «‌خانه‌ام سوخت اگر این همه راه آمده‌ام / از بد حادثه اینجا به پناه آمده‌ام. وطن من آنجاست ولی با اینجا مانوس هستم.

ممکن است آنجا بروم ولی دوام نیاورم. شاید بروم یک یا دو سال بگردم و با وطنم آشنا شوم. باید رفت و دید می‌توان آنجا زندگی کرد یا نه. فرقی هم ندارند زبان که تقریباً یکی است. شاید نوع زیست فرق می‌کند.» سیده‌تکتم حسینی خانواده‌ای دارد که همگی شاعرند، خواهر و برادرش. پدر و مادری که عشق به اهل بیت آنقدر در جان‌شان ریشه دوانده که در همان قم و کنار خانه‌شان، حسینیه‌ای درست کرده‌اند و از ابتدای محرم، صبح و عصر جلساتی در آن گرفته می‌شود و پاتوق خیلی از شاعران و دوستداران اهل بیت شده است.
اظهارات اخیر دیپلمات ایرانی باعث شد تکتم حسینی هم در یادداشتی بنویسد: «نه سر جدل دارم نه دل گلایه… فقط دلتنگ و غمگینم و شکل بخش ناپذیری از زندگی را در چهره‌های آفتاب سوخته و دنبال کار دویده، در دست‌های پس‌زده و سینه‌های دست رد خورده می‌بینم و این دروغ نیست که بسیار مورد ستم قرار گرفته‌ایم، همیشه ترس طردشدن، بزرگ‌ترین اضطراب زندگی‌مان بوده... تمام کودکی... نوجوانی... جوانی... تمام عمر پدرم چه در کوره‌های آجر... چه در مراسم عزاداری... چه شب‌های زیارت... چه بر مزار خواهرم... تمام لحظه‌های مادر چه درآشپزخانه چه وقت کارگری... چه لحظه‌های شادمانی و دلتنگی‌هایش برای برادرم... و این دقیقاً شکلی از زندگی انسان‌های مهاجر و دائم پذیرفته نشده است... زندگی آدم‌هایی که در اوج شرافت در اوج تحصیل و استعداد و موفقیت باز هم نمی‌توانند عضو کوچک خانواده‌ای باشند که گوشت و پوست و خون‌شان سال‌هاست با هم یکی شده است... رفتن از اندوهی به اندوهی... از رنجی به رنجی... که مهاجرت همیشه در مکان اتفاق نمی‌افتد... بی‌شک ما انسان‌های ضعیفی نیستیم بلکه آزرده‌ایم... انگار سال‌ها سمباده کشیده‌اند روی روح‌مان و نمک پاشیده‌اند روی زخم‌هایمان... انگار قسمتی از زندگی را گم کرده‌ایم و هرجا که برویم شکل ناقصی از خودمان را می‌بریم، این تکرارها چیزی از غرو ما کم نمی‌کند، تنها اهانتی به شناسنامه‌های رنج‌آورمان می‌افزاید... به‌رغم این همه دوست این همه مهر باز هم تنهاییم در جهان... بسیار هم تنها...»

از دشت لیلی تا جزیره مجنون

محمدسرور رجایی هم مثل کاظمی، شاعری شناخته شده در ادبیات فارسی ایران است. او اعتقادات جالبی درباره ادبیات ایران و افغانستان دارد و می‌گوید: «تصور من این است که زبان و پیوند فرهنگی تاریخی دو ملت را نزدیک نکردند، بلکه ما یگانه بودیم و هستیم. از گذشته‌ها ما فارسی‌زبانان منطقه میراث‌دار زبان کهن و زبان باصلابت مولانا، حافظ، سعدی، عطار و این شاعران بزرگ هستیم. باور من در این سال‌ها این است که یک موضوعی اینجا مغفول مانده است. در سال ۱۳۵۷ دو اتفاق مهم در کشورهای ایران و افغانستان می‌افتد. در هفتم اردیبهشت‌ماه ۱۳۵۷‌، در افغانستان کودتا می‌شود و زیرساخت‌های افغانستان رو به ویرانی می‌رود، از طرفی در ایران انقلاب اسلامی پیروز می‌شود که باعث روشنی دل کشورهای منطقه می‌شود. به این خاطر که نشان می‌دهد اگر ملتی بخواهد می‌تواند پیروز شود. وی تصریح کرد: «ما در همه‌چیز اشتراکات داشتیم اما در دوران جهاد و انقلاب به یک خون شریکی رسیدیم. این وقایع، دوستی و برادری ما را بیشتر و تقویت کرد. اگر الان باید این محور خون شریکی ما بیشتر بیان شود و هم افغانستانی‌های ما و هم هموطنان فرهنگی ایران، بیشتر درباره این موضوع بدانند.»

او در کتابی هم درباره مجاهدت‌های افغانستانی‌ها در جنگ هشت ساله با عراق نوشته است: «اولین کتابم با عنوان «از دشت لیلی تا جزیره مجنون» درباره خاطرات رزمندگان افغانستانی دفاع مقدس منتشر شده است اما همه این کتاب، خاطره و روایت‌های جبهه نیست بلکه ۲۷۰ تصویر از حضور رزمندگان افغانستانی در ایران را هم در کتاب گردآوری کردیم. آمار دقیقی که از حضور رزمندگان افغانستانی در دفاع مقدس وجود ندارد اما براساس پژوهش‌های میدانی که در طول ۱۰ سال داشتم با بسیاری از رزمندگان افغانستانی گفت‌وگو کردم و فکر می‌کنم مردم افغانستان نزدیک به سه هزار شهید و جانباز در جریان انقلاب و دفاع‌مقدس داشتند.

تمام گلزارهای شهدای دفاع مقدس در هر شهری که باشد اگر با دقت به آن نگاه شود به مزار شهید افغانستانی برمی‌خوریم که تعدادی از سنگ قبر این شهدای بزرگوار را به‌عنوان سند در این کتاب آورده‌ام. به‌طور مثال تعدادی از این شهدا در گلزار شهدای تهران، قم، مشهد، شیراز و ارومیه دفن شده‌اند. من پیشتر هم گفتم که توجهم را روی سوژه‌های مغفول مانده بین دو ملت انجام دادم. یکی از این سوژه‌ها به باور من، این همه انرژی است که بین دو ملت وجود دارد و کسی به آن توجه نکرده بود. اولین کتاب خودم را درباره علاقه‌مندی مردم افغانستان به امام خمینی‌ (ره) با عنوان «در آغوش قلب‌ها» نوشتم که استقبال خوبی هم بین فرهنگیان ایرانی و افغانستانی شد. در کتاب دوم، «از دشت لیلی تا جزیره مجنون» خواستم غبارروبی از وضعیت حضور مبارزان افغانستانی در دفاع مقدس و رزمندگان ایرانی در جهاد افغانستان انجام بدهم. همچنین ماهنامه ویژه کودکان و نوجوانان افغانستان با عنوان «باغ» را هم در ایران چاپ می‌کنیم که حسرت کودکی‌های خودم است.»

ردپای نویسندگان ایرانی در ادبیات افغانستان

سال گذشته احمد مدقق به خاطر نوشتن کتاب آوازهای روسی، جایزه جلال گرفت. نویسنده افغانستانی که شاید در ایران بزرگ شده باشد اما رگ و ریشه‌اش را نمی‌تواند از خودش جدا کند. در گفت‌وگویی که با او داشتیم، این چنین می‌گوید: «ادبیات افغانستان اگر منظور داستان باشد، بسیار متاثر از ایران است. حتی ورود جریان داستان مدرن به افغانستان که در دهه ۴۰ شمسی قوت گرفت، از دروازه ادبیات ایران شکل گرفته است. در یادداشت‌ها و گفت‌وگوهای زیادی از نویسنده‌های افغانستانی دهه ۴۰ که به نوعی نسل اولی هستند و داستان‌هایی مدرن نوشته‌اند، دیده‌ام که بر این تاثیرپذیری تصریح کرده‌اند؛ چه داستان‌های تالیفی از نویسندگانی مثل بزرگ‌علوی، هدایت، جمال‌زاده، حسینقلی مستعان، جواد فاضل و… و چه داستان‌های از آثار جک لندن، همینگوی، موپاسان، اُهنری، چخوف و تورگینیف و… که در ایران ترجمه شده بود.» او درباره مهاجرت و حضور در ایران هم می‌گوید: «ماهیت مهاجرت افغانستانی‌ها به ایران با دیگر مهاجران دنیا در جاهای دیگر بسیار متفاوت است.

هم مسئولان دولتی ایران و هم مهاجران افغانستان هیچ‌کدام برنامه بلندمدت نداشتند. همواره این تلقی وجود داشت که بالاخره ایران خالی از پدیده‌ای به نام مهاجران افغان می‌شود. ولی بعد از گذشت ۴۰ سال از ورود اولین موج مهاجران، این اتفاق نیفتاده است. هنوز اقامت‌ها هرسال باید تمدید شود و حس موقتی بودن مثل سایه در زندگی هم‌میهنانمان وجود دارد. این عدم‌ثبات تاثیر بدی روی مهاجران افغان گذاشت و هیچ‌وقت نتوانستند چشم‌انداز روشنی در بلندمدت برای فعالیت‌هایشان تصور کنند. برخلاف بیشتر مهاجرت‌ها در دیگر کشورها که معمولاً از همان ابتدا سیر پیوستن به شهروندی، مسیر مشخصی را طی می‌کند و دیگر اینکه مهاجری مثل من، صرفاً یک جابه‌جایی در سطح اقلیم جغرافیایی را تجربه کرده است ولی از نظر فرهنگی هنوز زیر چتر زبان فارسی و آیین‌های کهنی مثل نوروز و شب‌چله هستم. در کل، مهاجرت فرصت و بهانه بیشتری به آدم‌ها می‌دهد که به مبدا و خاستگاه‌شان فکر کنند. به ریشه‌های هویتی‌شان عمیق‌تر فکر کرده و راهی که آمده‌اند را ارزیابی کنند.»

برای دیگر نویسنده‌ها و شعرای افغانستانی

خالد حسینی با کتاب‌های «بادبادک‌باز» و «هزار خورشید تابان» چنان در دل ایرانیان جا دارد که شاید خیلی‌ها افغانستان را با کتاب‌های او شناخته باشند. سیدرضا محمدی شاعری که برگزیده جشنواره شعر فجر شد، محمدامین عندلیب‌طرزی، محمدنبی واصل، فصیح‌الدین هروی، رهنورد زریاب نویسنده توانمند و خیلی‌های دیگر هستند که اسم‌شان را نیاورده‌ایم اما همیشه برای همه ایرانی‌ها و اهل ادب و فرهنگ شناخته شده و دوست‌داشتنی هستند و به قول معروف افغانستان، جان ایران است و هیچ‌گاه از ایران جدا نخواهد شد.

*فرهیختگان

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 3
  • در انتظار بررسی: 4
  • غیر قابل انتشار: 2
  • مجتبی IR ۱۳:۰۴ - ۱۳۹۸/۰۲/۲۱
    9 5
    پاینده سرزمین بزرگ پارس از مشرق تا مغرب از شمال تا جنوب
  • IR ۱۳:۵۷ - ۱۳۹۸/۰۲/۲۱
    5 3
    کشور تاجیکستان نزدیکی تاریخی وفرهنگی بیشتری نسبت به افغانستان به ایران دارد.
  • IR ۱۴:۴۳ - ۱۳۹۸/۰۲/۲۲
    5 5
    اه افغانهای چشم بادامی متعلق به نژاد زرد را میگویی که سابقه وحشیگری و.یورش به خاک وطنم را هم همانند مغولها دااشته اند.. اینها کجا ا. افتخارات ایران و تاریخ باستان ایران دفاع کردهاند؟ چرا یکسری هم نمرند پیش همنژادهایشان در تورکیه؟!؟!

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس